"دل عاشق" و "عقل درمانده"


 بگــیر از من این هـردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را

اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست ؟
بکُش! هم پــدر هم پــدر خوانده را

تو کاری کن ای مـرگ ! اکنون که خلق
نخــواهند مهمان ناخوانده را

در آغــوش خود "بار دیـگر" بگیر
من این مـوج از هر طرف رانده را

شب عاشـقی رفت و گم کرده ام
در ِ شیشه ی عطر وامانده را . .