۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

گشاده دست باش

گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

 اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )  

مولانا 

۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی

دریافت هدیه

کادوپیچ کردن بهترین بهانه خوشحالی

اون لحظه‌ای که هدیه رو دستت می‌گیری ذهنت پر از سئوال می‌شه، دلت پر از مهربونی و لبت پر از خنده … همون یه لحظه شادی عمیق و دوست داشتن به یه دنیا می‌ارزه و دیگه اهمیتی نداره که کادویی که گرفتی چیه. مهم اینه که می‌فهمی یکی انقدر دوستت داره و انقدر براش مهمی که بهت فکر کرده و برای یه لحظه شاد شدن تو یه قدمی برداشته.

اون کسی که هدیه می‌ده هم به همون اندازه‌ای شاد می‌شه که صاحب کادو. یه روز کادو می‌دی و یه روز کادو می‌گیری و همین کادوهای کوچیک هستن که تبدیل به پیک‌های دوستی و خوشحالی می‌شن.

فارغ از اینکه خود کادو چیه، شکل کادو هم همیشه مهمه. یه کادویی که خوشگل و با سلیقه پیچیده شده اون لحظه خوشحالی رو طولانی‌تر و عمیق‌تر می‌کنه. پس اگه کلی وقت گذاشتی و یه کادو مناسب تهیه کردی، همزمان به فکر کادوپیچ کردن کادوت هم باش.

۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی

من مست و خراب

من مست توام چون که تورا بوی قشنگ است


من شانه شدم چون به سرت موی قشنگ است


زیبا صنم وروی نکـــــــــو هست فراوان


اما چه بگویم که تورا خوی قشنگ است


آهوی دل و دامن صحـــــرای من هستی


دیوانه شدم من که تورا روی قشنگ است


هرجابروم دل ندهــــــــم من به دیاری


روسوی تو آیم که تورا کوی قشنگ است

من مست و خراب تو دیوانه مارا که برد خانه

صدبار تورا گفتم کم خور دو سه پیمانه

مست و خراب می روی

بوی شراب می دهی

خربزه در دهان نکن

عشق که را ربوده ای

با که تو خواب بوده ای

خواب که را ربوده ای

هندوانه در دهان نکن

بوی شراب می دهی

تابلوئه


 

"حسن لطفی بجارسری"

۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی

گریه کردم

از همین الان تحملش داره خ سخت میشه …

گریه … گریه … آروم نمیشم …

از همه بدتر حرفامه … درسته که معمولا ح نمیزنم ولی الان یکیو لازم دارم بشنوه …

هیشکی نیس … اونایی که ادعاشون میشه بهترینن یه ذره ام اهمیت نمیدن …

بازم همش آنلاینم و منتظر یه پی ام … در حال گریه … 

کم کم به غریبه ها رو انداختم … ولی اونام … تنهاییم الان حس میشه … خ زیاد …

دارم میمیرم …

۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی

"دل عاشق" و "عقل درمانده"


"دل عاشق" و "عقل درمانده"


 بگــیر از من این هـردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را

اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست ؟
بکُش! هم پــدر هم پــدر خوانده را

تو کاری کن ای مـرگ ! اکنون که خلق
نخــواهند مهمان ناخوانده را

در آغــوش خود "بار دیـگر" بگیر
من این مـوج از هر طرف رانده را

شب عاشـقی رفت و گم کرده ام
در ِ شیشه ی عطر وامانده را . .
۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی

برداشت آزاد

من مینویسم بغل ... که تو بیاییی با دستان باز به سمتم ...

من مینویسم بقل ... که تو بیایی بنشینی کنار دستم ... - یه جورایی قافیه بازی شد :/ -

دستان باز هم حالا دیگه لازم نیست ... باید گوش هایت را یا شانه ات را برایم گرم کنی :)


هیچ وقت یک بغلی را با یک عالمه آغوش باز تنها نگذارید !

این یک هشدار است ... قطعا خودکشی میکند ! چون اولش معتاد و مصرف کننده ی هر روزه ی بغلِ  شما میشود .

ولی اول سر صحبتم با آن  کسانیست که معنای این بغل ها را نمیدانند !

من وقتی میایم یکهو شما را بغل میکنم یعنی آن گاه به فرض دلتنگم ... یا کمبودی دارم ...

کاملا به این معنی نیست که اون کمبود به شما برگردد ! بیخودی هوایی نشوید ! انقدر حرف هم نزنید :/


اگر شخص بغل کننده ، به سمت آغوش شما دوباره پناه آورد دو حالت دارد :

یا واقعا اون احساس کمبود " به شما " بر میگردد

( چون در بالا اشاره کردیم به صورت کامل ممکن است به شما مربوط نباشد )

یا واقعا اون احساس کمبود " با شما " رفع میشود !

 :)

آره عزیزم !


دیگه راهِ تشخیص این دو حالت رو نمیگم چون که به صورتِ واضحی خودمو لو میدم :-"


#اتمام
۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی

یه روزی تنگ غروب آسمون

عکس

یه روزی تنگ غروب آسمون

میرم از شهر توای نامهربون

من؟ من یک روز دوربین و کوله پشتی ام را برمیدارم و کفش هایم را پایم میکنم و از زندگی شهری و لوکس فرار کرده و به یک دختر کولی و دوره گرد تبدیل میشوم که عکس میگیرد و خرج سفرهایش را در می آورد. عکس هام؟ الان شاید عکاس مزخرفی باشم، اما بعدها بهتر خواهم شد. بعدها؟ یعنی نزدیک به همان روزی که دوربین و کوله ام را بردارم و کفش هام را پا کنم و دِ برو که رفتم...



۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی

نمی‌دونم این چه مرضیه که افتاده به جونم...

نمی‌دونم این چه مرضیه که افتاده به جونم...

یه مدته که همش دارم رابطه‌های مادر فرزندی اطرافم رو مقایسه می‌کنم. مهمون‌هایی که این چند وقت خونه‌مون اومدن، از اون مادرهای دوست داشتنی بودن. از اونا که همیشه آرزو داشتم مامانم مثل‌شون باشه.

در صورتیکه تمام این افراد تصور می‌کنن رابطه‌ی من و مامانم یه رابطه‌ی رویاییه، یه رابطه‌ی ایده‌آل، رابطه‌ای که همیشه خودشون برای رسیدن بش تلاش می‌کردن و هدف گذاری می‌کردن، یه رابطه‌ی بی‌نقص.

ولی فقط من و مامانم هستیم که می‌دونیم اونا در مورد رابطه‌ی ما اشتباه می‌کنن.

از عوارض مریضیم اینه که راه به راه به مامانم می‌گم فلانیو دیدی؟ یاد بگیر :| (می‌دونم خیلی خرم، می دونم :|)



۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۲:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مظفر میکائیلی